در مصرف احترام صرفه جویی نکنید لطفا...

ساخت وبلاگ

امروز بعد مدتها دوباره حس تلخ و منفی تمام وجودم رو لرزاند درست مثل یه گردباد دور تا دورم رو در بر گرفته بودن و منو می چرخوندند و به هر سمتی که خودشون می خواستند می کشوندند . از کارم دوباره ناامید شدم حس می کردم من نمیتونم دیگه به این کار ادامه بدم و ناگهان حس کردم دوباره زیر پام داره خالی میشه و معلوم نیس اینبار سر از کجا در بیارم ... فکر می کردم مغزم داره به بیشترین آنتروپی خودش میرسه طوری که قانون دوم ترمودینامیک را با تموم وجود حس می کردم ! من معمولا مراقبم که دری را باز نگذارم بی هوا... که یهو حس تلخ و منفی اضطراب سرک بکشه و مثل یه خرس قهوه ای بزرگ حمله کنه به سمتمو تیکه تیکه ام کنه اما درست در یه لحظه انگار مغزم بالاخره سیگنالی درست رو فرستاد "من با کارم مشکلی ندارم چرا باید اینجوری ناامید بشم آنهم به خاطر برخورد بده یه خانواده" و این حس که درست مثه برده ها باید بی جیره و مواجیب کار کنم و از زرنگی بعضی از آدما از احترام نگذاشتن بهم از اینکه خودشون رو برتر بدونن و از بالا به آدم نگاه کنن طوری که کم کم خودت هم باورت بشه تنها مورچه ای هستی که لای پرزهای قالیچه ای گم شدی .... نه من مشکلی با کارم ندارم مشکل من در برخورد با بعضی از این انسان نماهاست ... سر هر کار دیگر هم که بروم این انسان نماها دود نمیشوند که بروند در چشم خودشان ... هستند... فراوان هم هستند... درست مثه اینکه با تقسیم دو تایی زیاد میشوند... انگار ویروسی میکروبی قارچی اپیدمی شده باشد که با گرفتنش زامبی می شویم از نظر روحی البته ....کم کم داره مفهوم احترام حق دیگری و... معنای خودشون رو از دست می دن ... ای کاش میشد کمی احترام و رفتار درست برای نسل بعد به جا می گذاشتیم و بگیم در مصرف احترام صرفه جویی نکنید لطفا.....

هوای دل ......
ما را در سایت هوای دل ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chemistmemorie بازدید : 206 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت: 23:36