چون آنچه را که میخواهم نمی توانم بگویم
باید بروم
البته هیچ کلمه ای هم نمی توانم بکار ببرم
که اگر بودند هم
من نمیتوانستم به کارشان ببرم
چون باید بمانم در آن رنج
چون آنجا که هستم برایم آشناتر است
آری سخت تر هست اما آشناتر
ّبغضی است که با اشک فرو می ریزد
اشک می شود نه واژه
تکرار می شود نه یک بار که یک عمر
تو این قصه را باور نمی کنی
مگر آنکه بنشینی روبرویم برای همیشه
آنقدر بگویم از تمام چیزهایی که می توانستم
و اشک بریزم برای چیزهایی که دیگر نمی توانم
تا از دور ببینم کفشهایم را که رد می شوند
و کفشهایم فریاد می زنند بلند نامم را
و می گویند برو چیزی نمی شود برو
برو اینبار برای همیشه
از همه جا ..
برچسب : نویسنده : chemistmemorie بازدید : 65