رفتن

ساخت وبلاگ

چه می شد اگر من به کفشهایم می رسیدم

تمام کفشهایم سهم من می شدند

و من در حاشیه خیابان با آنها قدم می زدم

در جاده هایی که هیچ وقت تمام نمی شوند

آنگاه که باران می بارید

بگو تمام ماشینها خیسم کنند

جاده با باران که هیچ

با برف هم‌ تمام نمی شود

اما

رفتند بی آنکه خداحافظی بگویند

که رفتن بی خداحافظی هم رفتن است

رفتن بی آنکه نگاهم کنند

که رفتن بی نگاه هم رفتن است

رفتن بی آنکه هم ره ام شوند

چرا که رفتن تنها در نبودن نیست

کاش کفشهایم زبان رفتن نمی دانستند

و من به کفشهایم میرسیدم

در همین جاده

در همین حاشیه

درهمین باران

در همین برف

در همین مه

محو می شدم

می دانید که من مدتهاست راه نمی روم

می خواهم لااقل با این موی سپید

سر کفشهایم کلاه نگذارم

هوای دل ......
ما را در سایت هوای دل ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chemistmemorie بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت: 15:59