سال تحویل...

ساخت وبلاگ

هرسال با نزدیک شدن به عید یه جور دونه ترس ... یه جور دونه غم ... که انگار تو زمستون تو وجودم به خواب رفته بودند شروع میکنند به جوانه زدن...  لحظه تحویل سال برام همیشه پر از دلتنگی  پر از غم بوده نمیدونم دلیلش چی میتونه باشه شاید یکی از دلایلش این باشد که مادرم هر سال لحظه سال تحویل دعا میخوند و گریه میکرد... هیچ وقت رابطه دعا و گریه رو نفهمیدم همون طور که هیچ وقت ارتباط گریه و سال تحویل رو درک نکردم... وقتی بزرگتر شدم  به این فکر کردم که شاید چیزی مادرم رو همیشه آزار می داده ... اما با صحبت کردن طولانی با مادرم هم نتونست دلیلی برای دردش پیدا کنم...  بعدها فهمیدم مادرای زیادی مث مادر من وجود داره ... ما ایرانیها آدم های غمگینی نبودیم در تقویم ما پر از جشنهای مختلف هست انگار که کلا ما ایرانیها آدمایی خوشحالی بودیم ! البته نه در تقویمهای جدید... پس اینهمه آدم غمگین دور و بر ما از کجا اومدند ... اگه منکر این هستید کافیه تو مترو تو تاکسی تو پارک تو بیمارستان تو صف نونوایی سر صحبت را با بغل دستیت باز کنی می بینی می بینی تمام حرفاشون دور و بر غم و نا امیدی و ... می گذره و در انتها میگن زندگی همینه باید ساخت! نمی دونم یا اونا مفهوم این جمله رو نمی دونند یا من از اون برداشت درستی ندارم تو این جمله پارادوکسی هست که میتونه هرکی رو دیوونه کنه ... ذات زندگی آزادی است و سازش با زندگی بردگی رو می رسونه ...

البته چیز عجیبی هم نیست البته برای ما ! ما غیر از خوشحال بودن ! آدمای تنبلی هم هستیم خب ساده ترین راه حل پاک کردن صورت مسئله هست ...یعنی انکار مشکلات ....البته جمله مذکور رو نباید با پذیرش مشکلات اشتباه گرفت .

شاید اگه من بخام در مورد خودم ریشه ای فک کنم من غمگینم چون مادرم غمگین هست مادرم غمگین هست چون مادربزرگم غمگین بود مادربزرگم غمگین بود چون .... خب دلایل زیادی براش هست .. یکی مسئله ژنتیک ... یکی جامعه مرد سالارمون... مسائل فرهنگی و ...... اما برای من دلیلش مهم نیس ... اما چیزی که برام اهمیت داره اینه که مادرای غمگین قطعا نسلی سرد و بی روح به بار میارند که یا خود را تا خرخره تو لذتهای جسمانی غرق می کنند و یا نسلی غمگین که زندگی می کنند تا به پایان برسه ... ویا ... قطعا موارد دیگه ای هم هست ...اما من تخصصی در این زمینه ندارم و فقط چیزی که خودم دیدم و برداشتم رو گفتم که میتونه درست هم نباشه ...پس برای مادرای که افسرده اند باید کاری کرد شاید در نگاه اول ساده باشه اما حداقل تو جامعه ما سدهای بزرگی وجود داره ....همه سدها رو میتونم تو یه جمله بگم عدم آگاهی ... و حتی آگاهی گریزی خلاصه کرد ...

اگه چند هفته حوصله هیچ کس و هیچ کاری رو ندارید اگر بیشتر از قبل گریه می کنید اگر کم خوابی یا پر خوابی دارید و ... اول به خاطر خودتون و بعد به خاطر بچه هاتون به متخصص مراجعه کنید به خدا کسی به شما دیوونه نمیگه که اگه بگه احتمالا خودش مشکلی داره ... چطور میشه منکر علم شد ... چطور میتوان وجود اینهمه دانشکده روانپزشکی تو دنیا رو زیر سوال برد پس اینهمه دکتر چرا عمرشون رو صرف این علم می کنند ... اگه فقط برای بیماری های شدید باشه که فقط درصد با آن در گیرند ....

قرص اعصاب آدم رو معتاد نمی کنه ... قرص اعصاب رو معمولا نباید تا آخر عمر خورد ... قرص های اعصاب آدم رو بیهوش نمی کنه و مثه یه تیکه گوشت نمی کنه که گوشه خونه بیوفته و کاری از دستش برنیاد... خیلی از قرص ها برعکس باعث سرحال تر شدن میشه .... اما خیلی ها نمی تونن اینا رو قبول کنن ... اما اگه به اونا بگید امشب در ماه پپسی کولا می اوفته چشم از ماه بر نمی دارن!  بیماری اعصاب بیماری مربوط به روح نیست بلکه جسمی است ... و فقط کافی نیست خود شخص بخاد ... درست مثه این میمونه که به یکی که دستش قطع شده بگیم باید خودت بخای که دستتت در بیاد ... قطعا کسی که برای اولین بار جمله زندگی همینه باید ساخت را به کار برده در جمله سازی شاگرد ضعیفی بوده و کلمات رو جابجا به کار برده جمله اصلی این بوده زندگی رو باید ساخت همینه ...

هوای دل ......
ما را در سایت هوای دل ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chemistmemorie بازدید : 182 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت: 23:36